[our secret part 10]
برای لحظه ای،وقتی اون صدای آشنا به گوشت رسید قدم هاتو به سمت مخالفش برداشتی؛ نمیخواستی بهت نزدیک بشه پس ازش دور میشدی. هر چند که اون میدوید و اسمتو صدا میزد اما تو آهسته و در حالی که توی شوک بزرگی بودی ازش دوری میکردی.
÷ خواهش میکنم، بزار باهات حرف بزنم ات، التماست میکنم.
با این حرفش نا خوداگاه سر جات ایستادی. انگار جسمت میخواست بایسته،قلبت میخواست اون پسر رو دوباره ببینه و به حرفاش گوش کنه و البته مغزت تسلیم این دو شده بود...
با ایستادنت اون هم متوقف شد، درست در مقابل تو و با فاصله اي حدود ۶ قدم.
÷من نمیخواستم اینکارو کنم، نمیخواستم ولت کنم یا حتی اون شب اونکارو...
× خفه شوووووو!
با فریادی که از سمتت شنید حرفشو قطع کرد. متعجب از دادت بود اما بهت حق میداد، حالا که بعد از دوماه دوباره جلوت ظاهر شده بود اونم بعد از کاری که باهات کرد... خب تو حق داشتی خشمتو به سر اون خالی کنی.
× تو انجامش دادی لینو
حالا صدات لرزش خاصی پیدا کرده بود، لرزشی که خبر از اشک ریختنت میداد.
× تو اون شب اونکارو کردی! با اینکه میدونستی قرار نیست فردایی وجود داشته باشه...
انگشت اشارتو به سمتش گرفتی.
× تو... منو... عروسک هوس بازی های خودت قرار دادی لی مینهو!
× منی که اولین عشقمو تجربه میکردم و حاضر بودم برات جونمو بدم رو*شروع به دشک ریختن کردی* بازیچه زندگی کثافت بار خودت کردی.
حالا به وضوح اشک میریختی و هیچ چیز نمیتونست اینو انکار کنه. در مقابل اون پسر هیچکاری نمیکرد، حتی یک اینچ هم جابهجا نمیشد؛ چون میدونست چه بلایی سرت آورده...
×ازت متنفرم لی مینهو ازت متنفرممممم
فریادی زدی و بعد از اون سکوت بینتون برقرار شد. حالا تو میتونستی اشکای اون پسر رو روی گونه هاش ببینی.
÷متاسفم ات... واقعا متاسفم...
و حالا دوباره نسیم به جریان در اومد. توی اون مکانی که مثل مکعب بود، مکعبی توخالی و مشکی که هیچکس به جز شما دوتا درونش قرار نداشت؛درست مثل یک فیلم. سرعت نسیم بیشتر شد، انگار قصد داشت تا به زودی به طوفانی تبدیل بشه... میپیچید و میپیجید؛ موهای لختت رو به پرواز در میاورد و دیدت رو نسبت به پسری که مقابلت قرار داشت تار تر میکرد، انگار اون پسر داشت محو میشد.
در آخرین ثانیه ها، وقتی که اون نسیم طوفان بزرگی رو بین شما دو نفر ایجاد کرده بود؛ پسرک فریاد بلندی زد.
× ولی من هنوزم دوستت دارم ات!
صداش رو بلند تر کرد
× هنوزم عاشقتم کیم ات، حتی بیشتر از قبل.
و باد با سرعت به طرف تو حرکت کرد...
••
چشمات رو باز کردی و طی یک حرکت از جات بلند شدی. در حالی که نفس نفس میزدی، اطرافتو نگاه کردی...
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
÷ خواهش میکنم، بزار باهات حرف بزنم ات، التماست میکنم.
با این حرفش نا خوداگاه سر جات ایستادی. انگار جسمت میخواست بایسته،قلبت میخواست اون پسر رو دوباره ببینه و به حرفاش گوش کنه و البته مغزت تسلیم این دو شده بود...
با ایستادنت اون هم متوقف شد، درست در مقابل تو و با فاصله اي حدود ۶ قدم.
÷من نمیخواستم اینکارو کنم، نمیخواستم ولت کنم یا حتی اون شب اونکارو...
× خفه شوووووو!
با فریادی که از سمتت شنید حرفشو قطع کرد. متعجب از دادت بود اما بهت حق میداد، حالا که بعد از دوماه دوباره جلوت ظاهر شده بود اونم بعد از کاری که باهات کرد... خب تو حق داشتی خشمتو به سر اون خالی کنی.
× تو انجامش دادی لینو
حالا صدات لرزش خاصی پیدا کرده بود، لرزشی که خبر از اشک ریختنت میداد.
× تو اون شب اونکارو کردی! با اینکه میدونستی قرار نیست فردایی وجود داشته باشه...
انگشت اشارتو به سمتش گرفتی.
× تو... منو... عروسک هوس بازی های خودت قرار دادی لی مینهو!
× منی که اولین عشقمو تجربه میکردم و حاضر بودم برات جونمو بدم رو*شروع به دشک ریختن کردی* بازیچه زندگی کثافت بار خودت کردی.
حالا به وضوح اشک میریختی و هیچ چیز نمیتونست اینو انکار کنه. در مقابل اون پسر هیچکاری نمیکرد، حتی یک اینچ هم جابهجا نمیشد؛ چون میدونست چه بلایی سرت آورده...
×ازت متنفرم لی مینهو ازت متنفرممممم
فریادی زدی و بعد از اون سکوت بینتون برقرار شد. حالا تو میتونستی اشکای اون پسر رو روی گونه هاش ببینی.
÷متاسفم ات... واقعا متاسفم...
و حالا دوباره نسیم به جریان در اومد. توی اون مکانی که مثل مکعب بود، مکعبی توخالی و مشکی که هیچکس به جز شما دوتا درونش قرار نداشت؛درست مثل یک فیلم. سرعت نسیم بیشتر شد، انگار قصد داشت تا به زودی به طوفانی تبدیل بشه... میپیچید و میپیجید؛ موهای لختت رو به پرواز در میاورد و دیدت رو نسبت به پسری که مقابلت قرار داشت تار تر میکرد، انگار اون پسر داشت محو میشد.
در آخرین ثانیه ها، وقتی که اون نسیم طوفان بزرگی رو بین شما دو نفر ایجاد کرده بود؛ پسرک فریاد بلندی زد.
× ولی من هنوزم دوستت دارم ات!
صداش رو بلند تر کرد
× هنوزم عاشقتم کیم ات، حتی بیشتر از قبل.
و باد با سرعت به طرف تو حرکت کرد...
••
چشمات رو باز کردی و طی یک حرکت از جات بلند شدی. در حالی که نفس نفس میزدی، اطرافتو نگاه کردی...
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
۱۲.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.